۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

I MISS U

بر تو چون ساحل، آغوش گشودم
در دلم بود كه دلدار تو باشم
واي بر من كه ندانستم از اول
روزي آيد كه دل آزار تو باشم
بعد از اين، از تو دگر هيچ نخواهم
نه درودي، نه پيامي، نه نشاني
زان كه ديگر تو نه آني ، تو نه آني ...
فروغ
پ . ن : آدم ها تغيير مي كنند و از تغييرشون هيچ گريزي نيست، فقط يك مشت خاطره سوخته مي مونه دلتنگي هاي گذرا ...

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

آجر اضافه شما را خريداريم

تمام شمع هايم را روشن مي كنم و ساعت ها به دود عود خيره مي شوم .
احساس دلتنگي مي كنم، گويي چيز مهمي را از دست داده ام .
به خاطر نمي آورم چه بوده ولي حتما" مهربان بوده !
و شايد دوستش داشتم ...دوست داشتنم ....

اين منم، عاشق ثانيه ثانيه ي زندگي، كه حالا گوشه ي دلگير اتاق نارنجي ام مي نشينم و به اقاقياي زرد پشت پنجره مي نگرم ...
سرد شده ام ...
مثل مرده اي دل شكسته !
نه مرده ها كه دل ندارند ... من كه دارم
فقط چند دانه آجر كم دارم ...
برايم مياوري؟
همين چند تا كم است تا ديوار نفرتم را بسازم تا بشود حصار دلم با دنيا ...
دوست داشتن را فراموش كن ..
بايد راه همين گله را رفت .
درون دلم مي سوزد، تير مي كشد
شمع هايم سوختند .
اتاقم تاريك مي شود .
باشد فردا مي خرم، شمع مي خرم، عود مي خرم، آجر مي خرم و دوست داشتن ...

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

be a girl

توي بغلم گرفتمش و محكم فشارش دادم .
اشك هام بي اراده ميومد و تمام آرايشم رو كه اونشب براش كلي پول خرج كرده بودم رو صورتم جاري مي كرد .
جلوي اون همه آدم ابرو ريزي بود، مي دونم، همه خنديدند و گفتند اشك شوق !!!
نمي دونم وقتي يكي داره مي ره كجاش خوشحالي داره ...
نه، نه، اشك شوق نبود .
توي لعتني كه هيچي نمي فهميدي ...
حتي منو با اون صورت سرخ و سياه نديدي .
فقط مي خنديدي و نگاهت به اون احمق مثل خودت بود .
بعدشم رفتي با مهمونات عكس گرفتي ...
حالا هم كه گورتو گم كردي .
آخه بي معرفت از تو گله اي نيست منم مثل توام، جنس توام ...
آره مي دونم هممون بي معرفتيم !
از وقتي يادم مياد مي خواستم پسر باشم ...
از وقتي فهميدم جنسيت چيه ...
از وقتي اون دايي لعنتي پسرها رو، فقط پسرها رو، برد سوار هلي كوپترش كرد ...
از وقتي بهم گفتن تو اوج گرمياي تابستون خودمو تو مانتو و مقنعه سياه بپيچونم ...
از وقتي مامان از دوچرخه سواري منعم كرد ...
از وقتي واسه خودم آزادي رو معني كردم ...
ولي حالا گور باباي همه چي ...
هلي كوپتر، مقنعه، دوچرخه، آزادي ...
حالا مي دونم تو وجود دختر چيزي به نام معرفت نيست و تو فرهنگ لغاتش كلمه هايي مثل مرام و رفاقت وجود نداره .
مهم نيست مخاطبش چه جنسي باشه !!!
اول رفيق هاشو مي فروشه به پسر ها، بعد هم اون پسر رو به پسر هاي ديگه، يا اگه خيلي زور بزنه چند ماهي سر عشق قبلي اش مي مونه !
حداقل مي دونم پسرها يك تار موي رفيقاشون رو به صد تا دختر نمي دند هرچند واسه دخترجماعت ارزشي قائل نيستند .
چه مي شه كرد ...
آهاي تو، منم از همون قماشم، دلتو خوش نكن ...

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

مستهلك

اين روز ها نهليسم شده ام و در و ديوار شده است سوژه خنده ام ...
دنبال چيز مهمي در زندگي ام مي گردم دريغ كه هر چه مهم داشته ام را هم به باد داده ام ...
بي قيدي دنيا تمام وجودم را گرفته و هر روز بي احساس تر مي شوم .
نه، البته گاهي احساس گلابي يا سيب زميني دارم .

و دلم طوفان مي طلبد
يك حس خروشان پر از زشتي و زيبايي
و پر از دلبستگي
و قدم كه مي گذارم روي دلدادگي هاي ناپايدار
دلم مي ريزد
آري، اينجاست آستانه ي سقوط
حالا هر جا را كه مي گردم نمي يابم
آنچه كه مدت ها قدر نادانسته داشته ام
با دست هاي كرخت
با گيسوان پيچيده
با خنده هاي مصنوعي
از ترس مي لرزم
در جست و جوي تكيه گاهي امن
اي خداي گمشده
بيا و خالي ام كن
مي دانم
" در اضطراب دستهاي پر
آرامش دستان خالي نيست. "