۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

بي خيالي

احساس كرمي را دارم كه هي به خودش مي لولد و دور خودش مي پيچيد !
كاش كسي پيله تنيدن را برايمان معني مي كرد ...
از پروانه حالم به هم مي خورد، زيادي خوب است
كاش پيله ام ملخ مي شد، با پاهاي خار دار
مي جهيد و خوراك قورباغه اي مي شد كه به تازگي شكست عشقي خورده و معده اش كلي اسيد ترشح كرده و آماده ي هضم است !
و يادم مي آيد از آن خانم مثلا" مهربان و فيلسوف، بچه بودم، قورباغه را از لب بركه گرفت و به من نشان داد بعد هم پرتش كرد به طرف تخته سنگ بزرگي
قورباغه و تمام معده و روده و پوده اش مي پاشد روي سنگ ...
با آن ملخي كه توي دلش است .
آن بالا هم پروانه نگاه مي كند و لبخندي مي زند !!!
زندگي شايد همين باشد ...
پ.ن: دلم ميخواد همه ي زندگي ام اونقدر پر از هيجان باشه كه احساس خفگي كنم، مثل الان

۴ نظر: