۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

شهر نخودي ها

صد رحمت به نخودي خودمان، اگر جثه نداشت، عقل كه داشت، ولي حالا چه؟
دور و برمان پر شده از مغز نخودي هاي غول پيكر !
آدم هر روز بيشتر حرص مي خورد از زندگي بين اينها ...
كه حتي مي توانند نزديكترين دوستانت يا نزديكترين خويشانت باشند .
كه يا دنبال يك پول گنده اند، يا يك شوهر ماماني ...
يا چادر را حجاب برتر ميدانند يا ميريزند توي خيابان قدس قدس سر مي دهند و نماز عيد مي خوانند ...
دور اين شهر نفرين شده حصار كشيده اند .
نمي دانم در مغز هاي نخوديتان چه مي گذرد، خسته شده ام از همه ي شما ...
از ريختتان، از كوچه ها و خانه هايتان، از صدا و سيمايتان ...
يكي مرا از اينجا نجات دهد .
پ ن : اي بابا يادم نبود كه شما هم همتون مال همين دياريد !!!

۹ نظر:

  1. کاش می شد فهمید توی ذهن نخودی شون چی میگذره اون موقع شاید شاید تحملشون راحت تر بود .

    پاسخحذف
  2. من هم اهل اين ديارم

    ديار نخودي

    پاسخحذف
  3. یه موقع گرد نخود که مصرف نکردی داشتی اینو می نوشتی؟ :دی

    پاسخحذف
  4. سلام..
    وبلاگ خودمونی و دل نشینه..
    مرسی که اومدی...
    [گل]
    اتفاقا تازه داشتم فکر میکردم گوشیمو دیگه دوست ندارم..[نیشخند]
    اما با این حرفت دیگه دوسش دارم..[لبخند]

    در امان خدا[گل]

    پاسخحذف
  5. یک ایمیل زدیم بهتان. جواب نمی دهید آیا

    پاسخحذف
  6. سلام
    چکاوک خودتم اهل همین دیاری....

    پاسخحذف
  7. خب شاید برای اینکه چاره ی دیگه ندارن...

    پاسخحذف
  8. in rozha dele manam dare atish migire kash tamon beshan ih roza zodtar

    پاسخحذف