يك جاي كوچك دارم، گوشه ي اتاقم، تاريك و ساكت و دنج ...
آنجا كسي مرا نمي بيند و صدايم را نمي شنود، كسي سر زده وارد نمي شود تا خلوتم را به هم بزند .
دلم كه مي گيرد مي روم آنجا و در را محكم مي بندم، براي خودم نارنيايي دارم !
تاريك است، منم كه عاشق تاريكي ام !
گاهي فكر مي كنم، گاهي گريه مي كنم، گاهي با خودم شعرهاي خاصي را زمزمه مي كنم و يا به موسيقي هاي خاصي گوش مي دهم .
اطرافم پر از ارواح درون افكارم مي شود، لمسش مي كنم، ملموس تر از تمام كساني كه روزانه لمس مي كنم .
در تاريكي مي بينم، كه در روشني دور است وبي رنگ ولي اينجا واضح تر از هر روزي است .
در تاريكي مي نويسم، خوانا تر از هر نوشته اي ...
باز چه مرگم شده كه نبش قبرت مي كنم در اين گور تنگ و تاريك ...
لعنت به اين لباس ها كه چون مردگاني به دار آويخته بالاي سرم صف كشيده اند .
آنجا كسي مرا نمي بيند و صدايم را نمي شنود، كسي سر زده وارد نمي شود تا خلوتم را به هم بزند .
دلم كه مي گيرد مي روم آنجا و در را محكم مي بندم، براي خودم نارنيايي دارم !
تاريك است، منم كه عاشق تاريكي ام !
گاهي فكر مي كنم، گاهي گريه مي كنم، گاهي با خودم شعرهاي خاصي را زمزمه مي كنم و يا به موسيقي هاي خاصي گوش مي دهم .
اطرافم پر از ارواح درون افكارم مي شود، لمسش مي كنم، ملموس تر از تمام كساني كه روزانه لمس مي كنم .
در تاريكي مي بينم، كه در روشني دور است وبي رنگ ولي اينجا واضح تر از هر روزي است .
در تاريكي مي نويسم، خوانا تر از هر نوشته اي ...
باز چه مرگم شده كه نبش قبرت مي كنم در اين گور تنگ و تاريك ...
لعنت به اين لباس ها كه چون مردگاني به دار آويخته بالاي سرم صف كشيده اند .
سلام چکاوک عزیز
پاسخحذفخوبی ؟
منم قبلا یه همچین جایی داشتم .خیلی خوب بود . هیچ کس پیدام نمیکرد اما حالا دیگه ندارم :(
همزاد عاشقان جهان
پاسخحذفپاره ای از یک منظومه
هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال
از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده اند
اما
اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانه ی کوچک
بر پله های سنگی دانشگاه
و میله های سرد و فلزی
گل داد و سبز شد
آن روز، روز چندم اردی بهشت
یا چند شنبه بود
نمی دانم
آن روز هر چه بود
از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان
فرقی نمی کند
زیرا
ما هر دو در بهار
- در یک بهار -
چشم به دنیا گشوده ایم
ما هر دو
در یک بهار چشم به هم دوختیم
آن گاه ناگهان
متولد شدیم و نام تازه ای
بر خودگذاشتیم
فرقی نمی کند
آن فصل
- فصلی که می توان متولد شد -
حتما بهار باید باشد
و نام تازه ی ما ، حتما
دیوانه وار باید باشد
فرقی نمی کند
امروز هم
ما هر چه بوده ایم ، همانیم
ما باز می توانیم هر روز ناگهان متولد شویم
ما
همزاد عاشقان جهانیم ...
قيصر امين پور
اونجا فقط جای یه نفرو داره؟
پاسخحذفسلام....
پاسخحذفوایییییی.برات احساس خطر میکنم...نری معتاد بشی...خدا نکنه.
چرا در این زندگی انسان مثبتی نباشی كه همواره منتظر بهترین است، همواره بهترین را پیدا میكند و همواره بهترین را به وجود میآورد؟
پاسخحذفطرز فكر مثبت به قدرت میرساند و طرز فكر منفی به ضعف و شِكست. بگذار كه قدرت روان در تو و از تو بدرخشد و در اطرافت دنیایی از زیبایی، صلح و هماهنگی بوجود آورد.
زمانیكه دیدت به زندگی مثبت است، تمام اطرافیانت را بالا میبری، به آنها اُمید، ایمان و اطمینان به زندگی میدهی. همیشه خواهی دید كه همنوعان با هم جمع میشوند و مثبتگرایی تو دید مثبت بوجود میآورد و همهگیر میشود.
همیشه در زندگی اُمید وجود دارد، حتی اگر شروع آن شعلهای لرزان بیش نباشد. اگر كه این شعله كوچك در محیطی درست با عشق و امید در بَر گرفته شود، شعلهور خواهد شد. بزرگ و بزرگتر خواهد شد تا اینكه با شعلهء روان كه خاموش نشدنی است، بسوزی.
یكبار كه روشن بشود هیچ چیزی نمیتواند جلوی گسترشش را بگیرد.
می دونم چه حسی داری یا سعی می کنم هم دردی کنم اما حس خوبی نیست نمی خوام نو این حسو داشته باشی ! تو واسه من شادی اما دلت چیزه دیگست !
(M)