۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

جاده شب، شب جاده

پشت پنجره عقب رنو دراز كشيده بودم، نه، دراز كش كه نبود، گلوله شده بودم، جايي براي دراز كردن پاها نبود!
حتي نمي توانستم از شانه چپ به شانه راست بچرخم!
ولي اهميتي نمي دادم .
آنقدر غرق تماشاي ستاره هاي آسمان كوير شده بودم كه به هيچ چيز فكر نمي كردم ...
حس مي كردم تمام آنها مال من است، قطعا" تا آن روز بي ستاره بودن در 7 آسمان را هرگز نشنيده بودم .
يادم ميايد ذهنم مشغول شده بود كه ستاره ها در آسمان هستند يا آسمان در ستاره ها، مثل مامان كه هميشه مي گفت نان را با پنير مي خوري يا پنير را با نان !!!
هيچ پيدا نبود جز ستاره ها، افق سياه كويرش به آسمان مي چسبيد، مثل دريا ...
باز هم ستاره هاي جاده مرا ياد آن شب مي اندازد، حيف كه جاده ما آن جاده نيست و ستاره هايش يك دهم آن ستاره ها ...
كاش فقط دلم به آزادي آن زمان بود .
جاده در شب غم را به دل آدم مي آورد ...

۲ نظر:

  1. salam Aziizam...vaghean damet garm..kheyli jaleb bood...messe hamishe aali

    پاسخحذف
  2. امید را در تو . تو را در دل و دل را به یاد تو دوووووست دارم ..... سلام عزیزترینم خیلی جالب و زیبا بود

    پاسخحذف