۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

تشنج


من عاشقم ...
چه زيباست ...
من عاشقم ...عاشق هر آنچه در اطرافت مي بيني، عاشق همه چيز، عاشق خورشيد و ستاره ها، عاشق شكوفه هاي اين روزها، عاشق دوست هايم، عاشق آرزوهايم ...
عاشق آن درخت بنفش كه آن گوشه ي جاده بود .
عاشق بالشم كه يادگارهاي شبانه ام رويش نقش بسته .
عاشق آن ساعت كشي كه مال كودكي مامان بوده .
عاشق عروسك، عاشق شكلات ...
گاهي شدت دوست داشتنم آنقدر شديد مي شود كه جنون مي گيرم، رعشه مي گيرم !
آخر من عاشقم !
عاشق بهار، عاشق هواي افتضاح اين روز هاي بهاري، عاشق اين سرماي لعنتي، عاشق بي وفايي هاي جماعت كاهلان، عاشق بوي گند ماهي، عاشق خروارها جزوه و كتاب روي هم انباشته شده براي امتحان، عاشق اين دلتنگي هاي جمعه هاي دلگير، عاشم آن آسمان قرمز و گرفته ...
عاشق تمام دستمال فروشان خردسال خيابان دانشگاه ...
عاشق همه چيز لعنتي و همه افراد لعنتي اين شهرم ...
من عاشم از همه چيز و همه كس متنفرم ...
(عكس تزئيني است)

۲ نظر: