۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

پنجره اي رو به باران

ديشب دلم هواي پنجره كرد، مرا در آغوش كشيد و با هم به آسمان نگاه كرديم .
قرمز بود و گرفته ولي بهاري ...
دلم هواي باران كرد، پاورچين پا ورچين آمد و بوي خاك و همان رايحه آشنا را آورد .
ديشب به ساديسمي ها و ماسوخيسمي ها فكر كردم، به انتخابات و رئيس جمهور، به يك پرس كوبيده، براي كوبيده خوردن يا براي كوبيده شدن ...
ديشب دلم را پر دادم، بال در آورد و رقصيد ...
باران كه به صورتت مي خورد سبك مي شوي .
هنوز باران مي آيد و من منتظرم ولي نمي دانم منتظر چه !!!
امشب به حال آن زناني فكر مي كنم كه براي نخستين بار وارد پارلمان كويت شدند ! ، به زحمت يك sms دادن، به خواستگار هم كلاسي و ازدواج دانشجويي !!!
دنيا و عشق هايش ارزاني خودتان باد، من از عشق بازي با همين پنجره ها خوشم .
روزي از پنجره ام به بيرون مي پرم، آنروز اين زندگي را تمام مي كنم و از همه چيز دل مي كنم .
آنروز شعري مي گويم به بزرگي آسمان و به كوچكي پنجره ...
هنوز نم نم مي آيد و مست مي كند .
شبهي در كوچه قدم مي زند، طنين قدم هايش را از دور دست مي شنوم .
مي دانم، آزاده ايست كه از پنجره اش به بيرون پريده ...

۵ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. سلام متن این بارتم مثل همیشه زیبا و با احساس بود . حالا خواستگارت کیه؟

    پاسخحذف
  3. omidvaram hamishe mesle barun va be dur az khak o khaar ba taravat bashi
    saeid

    پاسخحذف
  4. afarin;kheili khub ehsaseto montaghel mikoni
    khub minevisi

    پاسخحذف