۱۳۸۸ خرداد ۱۶, شنبه

ترامادول ات

براي تو مي نويسم، اينبار براي تو ...
براي دل مشغولي هايم و نگراني هايت ... براي چشمانت كه كم سو مي شود و چشمانم كه بي دليل مي بارد ...
براي رويا هاي سوخته ات و رو ياهاي سوخته ام ... براي روياهاي سوختيمان است كه مي نويسم .
كودك كه بودم، واي، چه آرزو ها كه نداشتم و نداشتي !
و امروز، حالت تهوع دارم از اين نگراني ها و ترس، انصراف از دانشگاه و اخراج از زندگي يا برعكس .
معصوم من، دل دريايي ات چه ساده خشكيد و ميعادگاه شبانه را فراموش كردي ...
دلم تنگ مي شود، به هم مي پيچد و آتش مي گيرد .
خدا مي داند چقدر نگرانم ولي از دست من چه كاري ساخته است، مي دانم مي داني نگراني و اضطراب سخت است .
ولي راستش حتي نمي دانم براي كيست، شايد براي هيچ كس، شايد براي همه و شايد براي تو و تو و تو ...
پ ن: شايد هم اين نوشته بي مخاطب بود .

۵ نظر:

  1. salam
    rastesh man az teramadol be sheddat badam miyad
    nefrat daram , chon bazi az dustam moteasefane masraf mikonan va . . .

    پاسخحذف
  2. اره باحات موافقم خصوصا باچنج و نن و ننجون گفتنش

    پاسخحذف
  3. manam in ruza negarane ye kasiam ke kheili dusesh daram
    kheili sakhte

    پاسخحذف
  4. هووم شاید هم همه مخاطب باشن....

    پاسخحذف
  5. سلام
    این مطلبی که نوشتی چقدر قشنگ نوشتییییییییی
    من وبتو سیو کرده بودم ولی فرصت نمیشد بخونم . بر خلاف همیشه که از اول من مطالب رو میخونم این دفعه نمی دونم چی شد که از آخر خوندم . فوق العاده و بی اندازه از " تحفه " و "بابا" خوشم اومد . مطالب دیگه ات هم با دقت خوندم . واقعا خیلی خوب می نویسی من این طور نوشتنو خیلی دوست دارم . من اصلا به این مسائل وارد نیستم ولی یه حالتی طنزی تو نوشته هات هست که نوشته ات رو از جدی هم جدی تر می کنه .
    بابت نظری هم که گذاشتی ممنون ، نظر لطفت بود ، ما مخلصیم .

    پاسخحذف