۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

دعاي شبانه

ديگر اين تخت جاي خوابم
جايي براي آرامش خيالم ...
نيست !
شب ها كه مار ها مي آيند، و نيش مي زنند
من هم همراه آنها، پيش مي روم
چمبره مي زنيم . حلقه مي زنيم .
و روي تخت به خود مي پيچيم ...
گويي در گورم
تاريك و كورم
از سر درد ...
اينبار ناز بالشي نمي خواهم
كه زير سر گذارم ...
گرچه براي خفه كردن ناله هايم
سر مي گذارم زير بالش هايم
و داد مي زنم . و جيغ مي كشم .
اما تو هم جوابي نمي دهي
مثل بقيه ...
خدايا ... خدايا ...
خداي ناديده ...

۶ نظر:

  1. سلام.نوشتتون خیلی با احساس و غم انگیزه.

    پاسخحذف
  2. سلام، محض اطلاع دوستان من هيچ مشكلي نداشته و ندارم، فقط كمي نا متعادلم و گاهي به خاطر چيز ها يا كساني كه از دست دادم افسردگي مي گيرم، كه اين در سن من كاملا" طبيعيه، اگه كسي نوشته من با عنوان (من) رو خونده باشه يك چيزايي در مورد من دستش مياد، من به دنبال چيزي يا كسي هستم كه خودم هم نمي دونم چيه، به دنبال جواب سوالاتم، فعلا" هم كه سوار قايق زندگي بي هدف پيش مي ريم تا ببينيم ما رو كجا مي بره
    من اصلا" آدم احساساتي نيستم (يعني سعي مي كنم نباشم)

    پاسخحذف
  3. من خیلی از وبها رو می خونم ولی نوشته های تو جزو اون معدود نوشته هاییه که واقعا به دلم می شینه. نوشته هاتو دوست دارم و ... .

    پاسخحذف
  4. من گاهی اوقات یه چیزایی هم اینجا مین ویسم .
    matroke.blogsky.com

    پاسخحذف
  5. manam shabayi ke delam bara kasi tang mishe kheili bad mikhabam
    yade un shaba oftadam

    پاسخحذف
  6. با مارها در رختخواب، چه مهیج.
    در رابطه با اینا همه سراپا یه کرباشن بنده به شدت موافقم

    پاسخحذف