۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

ANOTHER

هميشه بهارم را با بنفشه ها شروع مي كنم
ولي نمي دانستم بهار هم بنفشه ي خاكستري دارد
شايد رنگشان را به خاطر مد سال به حراج گذاشته اند !
و شايد من نمي بينم، آنقدر كه لابه لاي شيريني شكلات ها به دنبال تلخي نگاهت گشتم .
و آنقدر كه شب ها صداي گام هايي را مي شنيدم ولي كوچه خالي بود ...
چه كسي مي دانست من عاشق بنفشه ام كه به بهار گفته از من روي بر گرداند ؟!
چكاوكم فاصله ها پريد تا به بهار برسد، و حالا كه از اسفند كوچ كردم رسيده ام به دري بزرگ مهر و موم شده با يك علامت قرمز ورود ممنوع ...
دلم براي بهارم تنگ است
هواي بهار آدم را هوايي مي كند !!!

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

اعتمادهايمان


يكي سيفون را كشيده، من و همه ي احساسات دلم توي فاضلاب ريختيم و فقط بوي گندي از لجن مايه هاي رواني كه گوشه هايي چسبيده باقي مانده كه شايد نشان مي دهد من هم زماني دل داشتم .
گاهي از درد به خودم مي پيچم .
نمي دانم اين درد هاي جسمي از فشارهاي روحي اند يا اين فشارهاي روحي مال درد هاي جسمي ست .
حالم از خلاء اين افلاك اسفناك تر است ...
لعنتي، چرا من؟ ديوارم از همه كوتاه تر بود كه روي سرم خرابش كردي؟
بگو تاوان كدامين گناه كرده را پس مي دهم؟ كدامين يكي؟
حالا شناور شده ام روي مرداب كه يكي مرا به داخل لجن ها مي كشد، روي بدنم را گنداب مي گيرد، ريه هايم پر مي شود و نفسم بالا نمي آيد ...
فرشته اي به كنارم مي آيد و برايم سروده هاي عاشقانه اش را مي خواند و مرا با خود مي برند ....
و من مي دانم، شايد، در پس الفاظش، عمق تيرگي اش به مساوات عمق شكستگي دل من است !
ديگر نه پاي رفتنم است و نه راه بازگشت ............