۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

باد ما را خواهد برد

دنبال تيشه ام، مي دانم روزهايي در راه است كه بايد بكوبم به هرچه هست و نيست و هركه هست و نيست، كه بروم ...
دنبال هم زبانم، تا بار اين سنگيني را با او در ميان بگذارم كه به مرز انفجار رسيده
و ندانم ها و نمي دانم ها به اوج ...
يكي به من كمك كند ........... چگونه جمع اش كنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چقدر نفس كشيدن سخت شده !
چشم هايم را مي بندم و باز هم لذت مي برم .
و به شعار هميشگي ام كه زندگي در حال است فكر ميكنم !
پ . ن 1: من جديدا" به شدت با تقدير و سرنوشت مخالف شدم ولي خودم رو بد جوري به سرنوشت سپردم !!!
پ . ن 2: يكي به من بگه اول آشنايي هست بعد عشق يا اول عشق بعد آشنايي؟ اصلا" عشق هست؟