از وقتي خودم را شناختم تمام زندگي ام را دو راهي و دو راهي و دو راهي ديدم، تا سرم را بلند مي كردم دو راهي بود، تا نفس مي گرفتم دو راهي بود، تا دو راهي را پشت سر مي گذاشتم و با خوشحالي از انتخاب راه درست شروع به رفتن كردم، خودم را در دو قدمي دو راهي جديد ديدم و باز هم فهميدم مثل هميشه دو راهي ام را اشتباه انتخاب كرده ام ...
هميشه انتخاب راه غلط ...
امروز ايستاده ام سر چاه عميقي، عميق ترين راه زندگي و اينبار دو راهي نيست، چند راهي است كه همه به ته چاه سياهي منتهي مي شود و من تنها ايستاده ام و راهي جز انتخاب يكي از اين سقوط ها ندارم .
آنچنان فرق خاصي نمي كند، آخرش يكي است، خوبي اش اين است كه اينبار راه درست و راه اشتباه نيست كه من مثل هميشه اشتباه را انتخاب كنم و دلم بسوزد، آخره همه اش سياه است .
هميشه انتخاب راه غلط ...
امروز ايستاده ام سر چاه عميقي، عميق ترين راه زندگي و اينبار دو راهي نيست، چند راهي است كه همه به ته چاه سياهي منتهي مي شود و من تنها ايستاده ام و راهي جز انتخاب يكي از اين سقوط ها ندارم .
آنچنان فرق خاصي نمي كند، آخرش يكي است، خوبي اش اين است كه اينبار راه درست و راه اشتباه نيست كه من مثل هميشه اشتباه را انتخاب كنم و دلم بسوزد، آخره همه اش سياه است .